❁❁❁16 ماهگی فندقمون❁❁❁
سلام فندقم.
ماهگیت مبارک خانوم کوچولوی من.عزیزم این چندوقت حسابی درگیر بودیم.از یه طرف دایی بابایی به رحمت خدا رفت و بیشتر اوقات اونجابودیم.و از طرف دیگه خاله مهناز و خاله هدیه اینا از کرج و اصفهان اومده بودن همدان و چند روزی همخونه مامان جون بودیم.من و شما هم دوتایی سرما خوردیم و مریض بودیم.نازگلم ازشیرین کاریهات بگم که حسابی روابط اجتماعیت بالا رفته و با همه زود رابطه برقرار میکنی(البته این رفتارت به مامانی رفته)..برعکس دختر بچه های دیگه عاشق توپ و موتور هستی و وقتی با بابایی توپ بازی میکنی شوت میزنی و میگی:گــُــــــــــــــــــــل...توت فرنگی و گیلاس و ُپفیلا خیلی دوست داری.هروقت بابایی میخواد بخوابه جوراباشو برمیداری و میندازی رو سرش و میگی دَدَیعنی جوراباتو بپوش بریم بیرون.هرچی لباس و وسیله هم تو خونه بر میداری میبری میندازی توی لباسشویی.چند روز پیش هم با بابایی رفتیم تله کابین و سورتمه.خیلی هم خوش گذشت.بابایی دستت درد نکنه.خیلی دوستت داریم.
تله کابین گنجنامه.خرداد93
دشت میشان(ایستگاه تله کابین)
.
یسنا و مامان بزرگ بابایی
یسنا و بردیا(نوه دایی بابایی)
یسناگلی تو صندوق عقب ماشین عمه مهدیه.
نمایی از ماکارونی خوردن یاسی
اگر تو نبـــودی
مــن بی دلـــیل ترین اتفـــاق زمیـــن بــودم
تو هـــستی
و مـــن محکـــمترین بهـــانه ی خلقت شـــدم...