❁ ❁ ❁ اندر احوالات یاسی گلی❁ ❁ ❁
یسنا جونم اول از همه عید غدیر رو با تاخیر بهت تبریک میگم.روز پنجشنبه به همرا بابایی و عزیز جون و دایی رضاجون اینا رفتیم روستا عروسی.اولین بارت بود که روستا میرفتی و انگار خیلی خوشت اومده بود چون ماشالله اونجا خواب و اشتهات خیلی خوب شده بود .عروسی هم خیلی خوش گذشت و حسابی رقصیدیم..ولی وقتی برگشتیم همش از دماغمون در اومد .حالا بماند که چرا....
عزیزم تازگیا ماشالله خیلی شیطون شدی و سرعت سینه خیز رفتنت خیلی بالا رفته و در عرض چند دقیقه تمام خونه رو تنتد تند میری و هرچی هم که ببینی سریع میزاری توی دهنت. خیلی هم دوست داری خودتو یه جایی قایم کنی که من دنبالت بگردم و باهات تای تای کنم.
دختر گلم دیگه خودت میتونی غذا رو بزاری توی دهنت اما از هر ده تا برنجی که بر میداری به زور یکیش توی دهنت میره ولی من عاشق این کاراتم.بین غذاها ابگوشت و سیب زمینی و سوپ و ماکارونی رو از همه بیشتر دوست داری و از تخم مرغ و ماست زیاد خوشت نمیاد.
روز سه شنبه هم با بابایی رفتیم خرید و از اونجا همونجور که بابایی قول داده بود شام رفتیم بیرون.خیلی هم خوش گذشت و شما خیلی دختر خوبی بودی.آفرین دخمل نانازم.
اینم عکسای این چند روز:
یسنا در عروسی روستا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی