یسناکوچولویسناکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

(◕‿◕)❤یسنا تنها دلخوشی مامانش❤(◕‿◕)

❁ ❁ ❁ پنج ماهگی یسنا نفس مامان و بابا❁ ❁ ❁

سلام دختر نازم ماهگیت مبارک عزیزم. میدونم خیلی دیر وبلاگتو آپ کردم.اما ببخشید دخترم این چند وقته از لحاظ روحی و جسمی شرایط مساعدی نداشتم. عزیزم روز چهارشنبه19 تیر به مناسبت ماهگردت یه کیک درست کردم و به همراه بابایی و مادر جون و دایی جون رفتیم باغ خاله شیوا اینا(دختر دایی مامانی).ولی وقتی میخواستم ازت عکس بگیرم همش گریه میکردی و عکسات خوب در نیومد. دو روزه که میزارمت توی روروئکت و باهات بازی میکنم و تو هم ذوق میکنی و خیلی خوشت میاد. دیروز هم برای اولین بار تونستی خودت به تنهایی برگردی. ...
13 مهر 1392

❁ ❁ ❁ شش ماهگی یسنا جون❁ ❁ ❁

سلام ناز گل مامان                                    ماهگیت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه                                                                                         هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــووووورا عزیز دلم بازم مثل همیشه شرمنده ام که نمیتونم زیاد به وبلاگت سر بزنم و شیرین کاریهای قشنگتو برات ثبت کنم. یسنا جونم ماشالله روز به روز ورجه وورجه هات داره زیادتر میشه . همش پاهاتو بلند میکنی و میزاری توی دهنت. لثه هات هم خیلی اذیتت میکنه ولی نمیدونم چرا مرواریدای قشنگت در نمیاد که انقدر اذیت نشی.. نفسم ببخشید این ماه نتونستم برات کیک درست کنم ولی بابایی ما...
13 مهر 1392

❁ ❁ ❁ برای دختر نازم❁ ❁ ❁

  دخترم                 برگ گلم     خیلی دوست دارم با تو دخترم دردو دل کنم عزیزم .از غمی که توی دلم چند وقتیست که آشیانه کرده بگم نمی دانم کی چشمان زیبایت به  این نوشته ها گرما می بخشد ولی هر زمان که باشد بدان که بی نهایت خوشحالم چون دیگه بزرگ شدی دخترم... وقتی تو چشمان تو نگاه می کنم، وقتی به چهره پاک و بی دفاع تو نگاه می کنم، تمام وجودم را غم می گیره. دست خودم نیست گلم... از اینکه روزی تو غمی داشته باشی و من توان انجام هیچ کاری رو برای از بین بردن اون درد نداشته باشم  می ترسم از قهر خدا می ترسم از اینکه تو رو ببینم و فراموش ...
13 مهر 1392

❁ ❁ ❁ تولد پسر عمه جون ❁ ❁ ❁

سلام گل دخترم.این پست رو باید چند روز پیش واست میزاشتم ولی متاسفانه وقت نکردم. عزیزم روز پنجشنبه 1392/3/31جشن تولد پسر عمه مهراد بود. عصری رفتیم خونه عمه مهری جون و عکس انداختیم و بعدش همگی به صرف شام بیرون دعوت بودیم.وبعد از شام هم رفتیم بلوار و کیک و میوه و...رو نوش جان کردیم. خیلی هم خوش گذشت. .اینم عکسای اونشب: خیلی دوستت دارم عسل مامان.بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس.    ...
13 مهر 1392

❁ ❁ ❁ هفت ماهگی یسناجون❁ ❁ ❁

سلام نانازم. با کمی تاخیر     ماهگیت مبارک عسلم.. عزیزم ببخشید این ماه نتونستم برات برنامه خاصی بچینم اما بابایی برات یه ساپورت خوشگل خرید.دستش درد نکنه.  عزیز دلم این چندوقت نتونستم زیاد ازت عکس بگیرم.فقط دیشب که از حموم در اومدی بابایی چندتا عکس ازت گرفت که واست میزارم ...
13 مهر 1392

سلام بهانه زندگی

سلام دردانه زندگیم. الان هنگامه 7 و 10 دقیقه است. وارد هفته هجدهم شدی و من و مامانی خیلی از این وضعیت مسرور هستیم. لحظه ها را یکی یکی می شماریم تا به سرانجام برسه. لحظه هایی که الان من و مامانی سپری می کنیم مملو از عشق و شادی و دوست داشتنی که قرار است در آینده ای نزدیک با توی کوچولو هم تقسیم بشه وسهمی از این عشق و دوستی ببری. این روزها حسابی مامانی رو اذیت میکنی. مدام تکون میخوری و به تب و تاب افتادی. انگار جایی که خوابیدی و بیداری تنگ و تاریکه که البته همینطوره و چاره ای نیست باید تحمل و صبر پیشه کنی. خلقت انسان از آفریده خلق به همین سبک و سیاق ادامه پیدا می کنه. ما هم همینطور به دنیا اومدیم، اجدادمان هم همینطور، آینده...
2 آبان 1391

❁هفته هجدهم❁

    سلام جوجه مامانی امروز وارد هفته هجدهم شدی.. خدایا شکرت که یه هفته دیگه هم به سلامتی گذشت.دیروز با بابایی رفتیم بهداشت برای مراقبت های بارداری...خانوم دکتر گفت که خدا رو شکر همه چیز رو به راهه صدای قلب چوچولوت هم گوش کردیم قربونت برم . عزیزم بابایی خیلی دندونش درد میکنه.الانم خوابیده،براش دعا کن که حالش خوب بشه. فردا قراره بره دندانپزشکی و دندونشو ترمیم کنه... عزیز دلم ماشالله روز به روز داری بزرگتر میشی. منم تقریبا تکون خوردن هاتو احساس میکنم و کلی برات ذوق میکنم...
2 آبان 1391