یسناکوچولویسناکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

(◕‿◕)❤یسنا تنها دلخوشی مامانش❤(◕‿◕)

❁ ❁ ❁جشن تولد یسنا جون❁ ❁ ❁

سلام نازگلم تولدت مبارک نفسم. یکسال گذشت.یکسال با همه خوشیها و سختیهاش.یکسال با خنده هات خندیدم و با گریه هات گریه کردم.یکسال از اون روز به دنیا اومدنت گذشت.روزی که همه با خوشحالی و سرحالی راهی اتاق عمل میشدن ولی من به خاطر اشتباهات پزشکی که میگفتن بچه ناقصه با گریه وارد اتاق عمل شدم.البته نمیدونم شایدم معجزه خدای بزرگ بود که شما الان صحیح و سالم پیش مایی.به هر حال خدا رو روزی هزاران بار شکر میکنم که تو رو به ما هدیه کرده. بی خیال نمیخوام روز تولدت بیشتر از این خاطرات بد حرف بزنم. عزیزم همونجوری که گفته بودم قرار بود که برات جشن تولد نگیریم اما یکی دو روز قبل از تولدت تصمیم گرفتیم برات جشن بگیریم. همه کاهامون با عجله شد.خیلی ...
6 ارديبهشت 1393

❁ ❁ ❁مسافرت یسنا کوچولو و مامانش❁ ❁ ❁

سلام نفس مامان هفته گذشته خیلی هفته خوبی بود.من و شما به همراه دایی جون اینا و مامان جون رفتیم کرج و اصفهان خونه خاله مهناز و خاله هدیه اینا.اما بابایی به دلیل مشغله کاری که داشت نتونست با ما بیاد. عزیزم موقع رفتن همش فکر میکردم توی ماشین اذیتم کنی و گریه کنی اما خوشبختانه خیلی دختر خوبی بودی و اصلا مارو اذیت نکردی همسفر کوچولوی من. روز جمعه از همدان به سمت کرج حرکت کردیم و تا دوشنبه اونجا بودیم و بعدش هم رفتیم اصفهان.اونجا خیلی هوا گرم و خوب بود و روز پنج شنبه ناهار همگی رفتیم پارک و اونجا یه عالمه تاب و سرسره بازی کردی.و چون هوا خیلی عالی بود منم برات لباس راحتی پوشیدم و تو هم لذت میبردی چون از لباس گرم بی...
6 ارديبهشت 1393

❁ ❁ ❁سیزده ماهگی یسنا کوچولو ❁ ❁ ❁

دختر نازم وقتی دلم گرفته و حس زندگی را ندارم وقتی شب می آید و امیدی به فردا ندارد یاد تو دلم را آرام میکند و به من حس زندگی را میدهد حتی به جایی میرسد که شب دنیایی از روشنی ها را به آسمان تاریک قلبم میدهد وقتی احساس گذر عمر میکنم ، موهای سپید خود را در آینه نگاه میکنم با خودم میگویم که عشق نیمی از عمرم را گرفت اما دنیا خودش میداند که تو یک زندگی دوباره را به من دادی آن نیمی از عمر که گذشت مهم نیست مهم نیمه ی دیگر عمرم است که با تو هستم و این به اندازه یک عمر زندگی،برایم با ارزش است وقتی دلم بهانه میگیرد ، کوچکترین غمی را به دل میگیرد با یک حادثه ناچیز اشک میریزد امید به بودن تو ا...
6 ارديبهشت 1393

❁ ❁ ❁دلتنگ پدر ❁ ❁ ❁

بابا جونم سلام هرسال وقتی عید میشد و سال تحویل رو اعلام میکردن تو اولین کسی بودی که زنگ میزدی ....منتظر نمیشدی که ما که کوچکتریم تلفن کنیم.. گوشی رو برمیداشتم وتو با اون صدای پر انرژیت به محض گفتن الو...میگفتی دختر تَتَغاری بابا عیدت مبارک.الان چهارمین سالیه که دیگه نیستی که بهم تبریک بگی و بهم عیدی بدی.و ما با چشمای اشکیمون عید رو به مامان تبریک میگیم.مامانی که توی این چند سال با تمام مشکلات و غم تنهایی که داره هیچوقت نزاشته در نبودت هیچ کمبودی رو احساس کنیم. بابایی خیلی دلم گرفته. تو باید تو این روزا بودی تا همه چی اینجوری به هم نمیریخت دلم میگیره از نبودنت این روزا خیلی بهت احتیاج دارم مگ...
6 ارديبهشت 1393

❁ ❁ ❁ هفت ماهگی یسناجون❁ ❁ ❁

سلام نانازم. با کمی تاخیر     ماهگیت مبارک عسلم.. عزیزم ببخشید این ماه نتونستم برات برنامه خاصی بچینم اما بابایی برات یه ساپورت خوشگل خرید.دستش درد نکنه.  عزیز دلم این چندوقت نتونستم زیاد ازت عکس بگیرم.فقط دیشب که از حموم در اومدی بابایی چندتا عکس ازت گرفت که واست میزارم ...
25 آذر 1392

❁ ❁ ❁ روز کودک بر همه کودکان دوست داشتنی مبارک❁ ❁ ❁

جهان بی خنده های تو معنا نخواهد داشت اگر کودک نبود نه پدر معنا داشت نه هیچ مادری بهشتی میشد هر کودک گلدانی است که از زیباترین گلدانهای معطر ، خانه ها را به نزدیکترین بهارها گره زده است این روزها اگر عاشقانه سپری میشوند به عشق بودن شماست دنیای کودکانه صمیمی ترین دنیاییست که بارها آرزو میکنیم تا کاش میشد یک بار دیگر به این دنیای کودکانه قدم بگذاریم کاش دنیا به زیبایی روزهای کودکی میشد کاش دنیا سراسر کودکانه میشد و ما کودک! دل کودک حتی از آب چشمه زلال تر است با یک تبسم میشود در دلهایشان ماندگار شد و راه رسیدن به قلب صافشان کوتاه است کودکان با بازیهایشان زندگی میکنند ولی زندگی آ...
25 آذر 1392

❁ ❁ ❁ هشت ماهگی یسنا جیگری❁ ❁ ❁

سلام شیرین عسل مامان ماهگیت مبارک نانازم ببخشید دختر گلم که دیر برات نوشتم این چند روز که تعطیل بود خاله هدیه اینا از اصفهان و خاله مهناز اینا از کرج اومده بودن و با دایی رضا اینا همگی خونه عزیزجون دور هم جمع بودیم.خیلی خوش گذشت. کاش اینهمه از هم دور نبودیم.خدا میدونه که دیگه کی همدیگه رو میبینیم. از شیرین کاریهات بگم که ماشالله یه چیزی که میبینی و خوشت میاد سینه خیز سریع به طرفش حرکت میکنی و برش میداری.ولی این چند روز سرما خوردی و یه کمی لاغر شدی. دخترم الان دو روزه عزیزجون(مامان مامانی) اومده کمکم که خونه تکونی کنیم و شما خیلی دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی. آفرین دخ...
25 آذر 1392